خاطرات دوران دفاع مقدس و روایتهایی که از زبان همرزمان و خانوادههای شهدا ثبت و ضبط میشود بهعنوان اسنادی ماندگار و تأثیرگذار برای فرهنگ حماسه و مقاومت است.
به گزارش سرای نور؛ در استان لالهها و ۱۰ هزار و ۴۰۰ شهید مازندران که در طول سالهای دفاع مقدس مردمان این دیار با محوریت لشکر ویژه ۲۵ کربلا و چند تیپ دیگر حماسهآفرینی کردند، برای پاسداشت دلاورمردیهای علویتباران این سرزمین در میان انبوهی از اخبار بخشی را بهعنوان «یادی از روزهای جهاد و شهادت» بهطور روزانه تقدیم به مخاطبان گرامی میکند تا این گلواژهها در عصر یخزدگی معنویات، باز هم شور و شعور را در دلها زنده کنند.
* آشپزی فرمانده تیپ
سیدکاظم واردی از رزمندگان لشکر ویژه و خطشکن ۲۵ کربلا بیان میکند: در سال ۱۳۶۰ در قالب گردان صاحب الزمان (عج) به منطقه توتمان دولبه در حوالی مریوان اعزام شدیم.
این منطقه به لحاظ دسترسی، محل پرتی به حساب میآمد و در نقطهای مرزی در ۴۵ کیلومتری مریوان واقع بود، من در این مأموریت، مسئولیت تأمین ارزاق عمومی گردان را برعهده داشتم و چند نوبت در هفته برای تأمین نیازمندیهای گردان به شهر میرفتم و پیش از غروب آفتاب به قله بازمیگشتم.
ارتش روزی سه بار منطقه را مینیابی میکرد و بهعلت ناامنی جاده در نقاط مختلف، پستهای کمین برپا میکردند.
از ساعت ۵ عصر نیز جاده بهدست نیروهای کومله و دمکرات میافتاد و تردد در آن غیرممکن بود، در این مدت یک آشپز قائمشهری، وظیفه پخت و پز بچهها را برعهده داشت اما بهعلت همزمانی با فصل نشای برنج، قصد بازگشت به قائمشهر را داشت، به همین دلیل به من گفت به شهر که میروی پیغام مرا به آقای درویشی فرمانده تیپ برسان و بگو که هر چه سریعتر دستور انتقال یک آشپز به مقر ما را بدهد چون من قصد بازگشت دارم.
آشپز قائمشهری به هر طریق ممکن مرخصی گرفت و رفت و ما سه روز بدون آشپز بودیم و تقریباً کل این سه روز را با نانهای خشک که بدتر از سفال بود گذراندیم، این نانها را تنها میتوانستیم در آبگوشت تیلیت کنیم و اگر هم دسترسی به آبگوشت امکانپذیر نبود آن را در آبجوش میزدیم تا کمی نرمتر شود.
چند روز بعد که خبر را به آقای درویشی رساندم، ایشان بهشدت ناراحت شدند و قول مساعدت دادند، وقتی کار خریدهایم در شهر به پایان رسید و به قله برگشتم، آقای درویشی را دیدم که به بهانه سرکشی از منطقه و با هدف سر و سامان دادن به اوضاع غذایی بچهها به قله آمده بود.
ناهار آن روز را خودشان پختند، زمانی که غذا در میان بچهها توزیع کردیم از آنها پرسیدیم که طعم غذا چطور بود؟ بچهها هم گفتند غذای امروز طعم خیلی متفاوتی داشت، بچهها در ادامه سئوال کردند آشپز جدید معرفی شده؟
زمانی که ماجرا را برایشان بازگو کردم هیچکدام باورشان نمیشد که فرمانده تیپ آمده و برای آنها آشپزی کرده است، آقای درویشی سه روز در کنار بچهها بود تا این که یکی از بچههای ساری بهنام آقای گرجی که در دوران خدمت سربازی کار در آشپزخانه را تجربه کرده بود، به جمع ما اضافه شد و وظیفه آشپزی را برعهده گرفت.
* واکنش فرمانده به جواب نامه همسرش
علیجان معصومی دیگر رزمنده لشکر پرافتخار ۲۵ کربلا، میگوید: قبل از عملیات والفجر هشت تعدادی از فرماندهان و مدیران ستادی برای طرحریزی مقدمات عملیات والفجر هشت به خط مقدم رفتند.
بهدلیل مسائل حفاظتی بهمدت دو ماه در آنجا ماندند و حق خروج از آنجا را نداشتند تا عملیات انجام شود و بعد به عقبه برگردند، از جمله آنان شهید احمد شکی بود، ایشان به مقر خدمات مهندسی هفتتپه آمده بود اما با وجود آنکه خانواده ایشان در اهواز بهسر میبردند اما به منزل نمیرفت.
اگر در مقر اهواز یعنی در پایگاه شهید بهشتی کاری بود ما را به این مأموریت میفرستاد و خودش نمیرفت تا مبادا دنیا و مظاهر آن او را وابسته کند و زمانی که به او پیشنهاد میکردیم که خودتان بروید، هم به کارها رسیدگی میکنید و هم به خانواده سرکشی میکنید، قبول نمیکرد و زیر بار حرفهایمان نمیرفت.
یک روز یکی از برادران آماد و پشتیبانی بهنام قربانعلی شعبانیمقدم که از اهواز آمده بود، نامهای را از طرف همسر ایشان آوردند، وقتی شهید شکی، نامه را خواند، زیر لب زمزمه میکرد که شرمندهام، اما کارهای مهمتری دارم.
* ظرف چند دقیقه همه بچهها نقش بر زمین شدند
احمد الماسپور از رزمندگان آماد و پشتیبانی لشکر ویژه ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس، بیان میکند: پس از عملیات کربلای پنج، عملیات دیگری در سطحی محدودتر از عملیات اصلی در همان منطقه برگزار شد که کربلای هشت نام گرفت.
عملیات کربلای پنج عملیات سختی بود که هم از نظر زمان و هم از نظر ارزش مکانی و همچنین حجم آتش دشمن، عملیاتی حساس و نفسگیر بهشمار میرفت و ما بهخاطر وجب به وجب این منطقه شهید داده بودیم.
عملیات کربلای هشت آغاز شد، ما در نقطهای مستقر بودیم که حدود ۷۰۰ تا ۸۰۰ متر با گردان عملکننده فاصله داشت، بهعلت وجود خاکریزهای کوتاه در منطقه، امکان حمل مهمات و امکانات با خودرو فراهم نبود و به این دلیل تنها راه موجود، حمل مهمات و امکانات مورد نیاز از طریق نفر و با پای پیاده بود.
بچههای تدارکات در عملیاتهای بسیاری تجربه حمل مهمات با پای پیاده را داشتند و در مناطقی که امکان استفاده از خودرو یا نفربر زرهی برای انتقال مهمات فراهم نبود، از جسم و جانشان مایه میگذاشتند و بارها و بارها کوله مهمات را بر دوش میگرفتند و مسافتهای طولانی را با وجود ناهمواریها و شرایط آب و هوایی مختلف با پای پیاده و در مواردی نیز بهصورت سینهخیز طی میکردند.
به هر ترتیب کربلای هشت، هم از جمله موقعیتهایی بود که نیروهای تدارکات، بدون استفاده از خودرو یا نفربر زرهی پای در این میدان گذاشتند، به همین منظور یک گروه ۶ تا ۷ نفره از بچههای آماد مأموریت یافتند تا مهمات و آب مورد نیاز گردان عملکننده را به خط اول برسانند.
من که در این زمان مسئولیت تدارکات این خط را برعهده داشتم بچهها را توجیه کردم، دقایقی بعد گروه به راه افتاد، آتش سنگین توپخانه دشمن منطقه را به جهنمی از دود و آتش بدل کرده بود، بچهها هنوز در میدان دید ما قرار داشتند که ناگهان خمپارهای در کنارشان به زمین افتاد.
ظرف چند دقیقه همه بچهها نقش بر زمین شدند، تعدادی از آنها به شهادت رسیده و چند نفر از آنها هم دست و پای خود را از دست دادند، با مشاهده این واقعه صحنهها واقعه کربلا مدام در ذهنم تداعی میشد، آنجایی که دستان حضرت ابوالفضل (ع) در پی آبرسانی به خیام قطع و پیکرش تکه تکه شد.
منبع:فارس